ازیناست که میگم نخونید:)

ساخت وبلاگ
1 من هرچقدر هم خودمو خفه کنم و بخورم چاق تر نمیشم:|رو50مونده!چرا؟ چون هر روز کلی راه میرم پاشنه هام سابید تو کفش:| هرچی به گوش بابا میزنم فقط سرتکون میده:| 2 دیگه نمیگم فلانی میای! خودم پامیشم میرم تنهایی آیس پک..مسجد..سلف آزاد..فست فوود..خرید و.   قطعا دسته جمعی بیشتر مزه میده ولی چقدر بگی و نیان؟ 3 دوستام بهم میگن تو ضدحالی..همش انرژی منفی میدی!براهمین ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 246 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 14:46

دیشب با دخترخاله و پسرخاله  وداداش(2.4.15ساله)کلی بازی کردیم! خوابیدیم ساعت3:45بیدار شدم میگم چرا اذان نگفت بعد که ساعت دیدم هنگ کردم!نمیدونم الان خوشحال شم یا گریه کنم!چراشوبگذریم.. بعد صبح دیدم شکوفه های حیاط مادر بزرگ دارن چشمک میزنن! منم کاپشن داداش و پوشیدم و...:دی ببینید چه هنرمندیم^_^ البته عکسا افکت دارن..دادم عکسارو خاله ببینه نشون پسرداییم داد اونم ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 246 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 14:46

همه ی ما سر خانه تکانیبا دیدن یک عکسمی نشینیمتلخ یا شیرینمی خندیم و هنوز گم خاطرات نگشته،زود یک نفر می پرسدبیخود این همه وسیله نگه داشته ای که چه؟این را می خواهی؟کدام؟ایننهاین یکی چه؟نهبریزم دور؟برخاستهو آن عکس دوباره نیست می شود.مثل آهی که یک مرتبه در سالبه گلو سری می زند و زودخدانگهدار.آریوقت خانه تکانییک عکس می آید و مهربان می گویدبنشین کمی استراحت کن.ع ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 277 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 14:46

ادمی نیستم که رو بندازم.. واگر رو بندازم کلی معذبم و به کسی رومیندازم که خیالم راحت باشه بد برخورد نمیکنه! با کلی دنگ و فنگ عمه قبول کرد مدلم بشه!انقدر پول داره که بره بهترین جا و براش مهم نباشه مدل من شدن! دوبار سر کارای دانشگاهم به لطف اونا درس گرفتم وگرنه کلی دوندگی بود و اخرش هیچی! اول مربی گفت عصرارو راه میندازیم به عمه گفتم عیب نداره عصر اخر سال میبرمت ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 232 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 14:46

بعضی آدما با اولین نگاه تو دلت میشینن.. انگار با چشماشون بهت لبخند میزنن.. بعضی آدما نیاز به حرف زدن ندارن..ازهمون تلاقی چندثانیه ای نگاه هایی که سعی میکنیم حاشا کنیم کلی حرف میزنیم.. بعضی ادما هم هستن که هیچوقت میلی به کشفشون نداری حتی اگر هرروز ببینیشون.. اما بعضیا رو هرچند کم ببینی،هرچقدرم دور باشن،هرچقدر غریبه..اما هربار حس میکنی با تارو پودت میتونی روح ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 230 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 14:46

از کجا باید آغاز کنم؟ از کدامین نقطه؟ شاید مضحک به نظر رسد اما همه چیز به همین نقطه‌ آغاز بازمی‌گردد، به همین لبخند بهاری و اولین معنا از آغاز فصلِ زندگی؛ لحظه به لحظه زندگی را با همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌هایش به سمت افق دیوانه‌وار طی می‌کنی، دردها را می‌فهمی، تلخی‌ها را می‌چشی و آرزوهایت را درون قلب ات هر روز جلا می‌دهی و حال که به امروز می‌رسی دست از دیوان ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 254 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 14:46

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستمخاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم .. ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 224 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 14:46

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ادامه مطلب
ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 246 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 14:46

1 یجووووری همه دوستام پیام میدن ابراز احساسات و دلتنگی میکنن که میگم نکنه قراره بمیرم؟:| نمیخواااااام صلوااات لطفا 2 فردا انتخاب واحد دارم..تمام اهل خونه و دوستان کچل کردم!یه وعضی ..یه میزنم لهت میکنم ته نگاه همشونه! یه صلوات بفرستین 3 عمری باقی باشه 18ام عازم مشهدم..چندشب پیشا یکی از اشناها خونمون بود بحث مشهد شده بود مامانم گفته بود اره سمیرا دلش میخواد بیاد..زنگ زد پس فردا به مامان گفت میخواد بیاد؟منم گفتم اره.. دیگه خبری نشد تا ددوروز پیش فک کنم گفته بود اسممو نوشته هزینمم داده:|خب عالیه..مشکل من دقیقا همین اتوبوس بودنش و برف در جادس!یه صلوات دیگه لطفا... 4 این چند وقت مریضی و کارای خونه و تعطیلی و...تبدیلم کرده به یه ادم به شدتتتت تنبل:|تنبلا!تنبل! صلوات اخر لطفا.. +ثواب صلواتا50/50چونه هم نزنید! ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 256 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 12:28

هرجورکه فکرشو میکنم میبینم خیییییلی لنگ میزنیم.. هممون..بعد این همه سال تجربه و خوردن از این و اون هنوزم به انتخاب خدا تکیه نکردیم.. نمیپذیریم بحث فراتر از تسلیم بودن چون گاهی تسلیم بودن تنها راهه..مجبوری..دلت نمیخواد اما تنها راهیه که پیش روته! یعنی باور نداریم انتخاب خدا هرچی باشه بهترین انتخابه..که اون خوب میخواد و اینو به خوبی میخواد! میدونید هرخوبی هم که به وقت و به جا نباشه سودی نداره..اینه که میگن خدا خوبی هارم به خوبی برامون میخواد.. گاهی حتی تو دعاکردناهم پرتیم.. چیزیو میخوایم اما شرایط داشنشو فراهم نکردیم..انگارحساب باز نکرده جایزه بخوایم.. یا ظرفیت و توانشو نداریم..به اندازه ها راضی نیست..گاهی طمعه.. وگاهی زمانش نیست..وگاهی خودمون مانع داشتن میشیم.. تکیه نداریم به انتخاب خدا  و همینه که برای آینده ای که نیومده نگرانیم و مضطرب.. که خدا حواسش هست هم به دلت هم نیازت هم وقت و مکان درستش حتی.. پس چرا انقدر میترسیم و ارامش نداریم..میدونیمااا میدونیم اما واگذار نکردیم..نسپردیم  واین همون جایی که ادم نمیدونه به حال خودش بخنده یا گریه کنه:) +دلم گرفته بود..فقط میخواستم بنویسم..همین:) ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 210 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 12:28

1 کتاب درباره شهدا کم و بیش خونده بودم اما سلام برابراهیم باهمه کتاب ها و شهدا فرق داشت.. بابت همین عکس شهید گذاشته بودم پس زمینه گوشیم که تا چشمم میوفته یادشون بیوفتم.. عکسی که بزرگ روش نوشته شده بود:سردار کمیل یکبار مامان نگاهش به گوشی افتاد و گفت عکس شهید را بردار.. گفتم چرا؟گفت:دیدی کسی نگاهش افتاد..اونا که نمیگن شهیده! گفتم به ما چه مردم غلطای دیگم میکنن.. که مامان خیلی جدی گفت:همینی که گفتم.. راستش جدی نگرفتم.. چندبار تکرار شد..اما هربار برخورد مامان تند تر میشد..بار آخر هم شدیدا بحثش شد که برام عجیب بود.. چرا این موضوع انققققدر برای مادر ناراحت کننده است؟چرا تا این حد عصبانی؟ بلافاصله عکس رو برداشتم.. 2 خداروشکر خانواده هیچوقت برای بیرون رفتن منعم نکردن.. حتی بامسافرت تنهایی،سینما و... شاید برای بعضی مهمانی ها مخالف باشن که خودم همون اول که کسی دعوتم میکنه که میبینم گروه خونی مهمونی بهم نمیخوره بهونه میارم و اصلا باخانواده هم مطرح نمیکنم.. خلاصه باهمه این تعاریف اگر همین الان بگویم عصر میخوام سینما برم تا هرساعت شب کسی مخالفت نمیکنه.. اما! اما گلزار شهدا رفتن..مادر به شدت مخالف است.. هربارکه میخواستم برم مصیبت بود.. و هیچوقت هم نفهمیدم دلیل این مخالفت ها چیه..انقدر مخالفت کرد که حس میکنم حتی اگر برمم هم دیگه دلم اونجا اروم نمیگره:) چندروزپیشا با زینب بیرون بودیم که پرسید گ ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 251 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 12:28

دیشب:صبح پاشم قبل دانشگاهم ورزش کنم

6:15حالا هفت و نیمم پاشم به همه کارام میرسم

7:30باید برنامه کلاسیمم بگیرم

8:اه کی اصلا هفته اول میره دانشگاه؟؟

8:06گوشی به دست در رخت خواب

:|

ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 238 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 12:28

وقتی نهال بودم تمام هم بازیام پسر بودن.. معمولا نهال شیطون و بی سرو صدایی بودم فقط به ثانیه ای غیبم میزد و زمانی که پیدام میشد و یه گوشه مینشستم باید میفهمیدن یه جایی دست گل آب دادم! از انداختن روسری توی چراغ واتیش زدنش تا با سنگ زدن پسرعموی دخترعمم چون زده بودش.. اونموقع ها خیلی دوسش داشتم:| از رنگ کردن سرتاسر دیوارای خونه با رژ24ساعته قرمز مامان علاقه داشت به موهام گیره بزنه اما گویا من علاقه نداشتم و به شب نرسیده گیره گم میشد تا یه سری تلویزیون خراب میشه و تعمیرگاه تلویزیونو با یه پلاستیک گیره و کش پس میده!  از شجاع بودنم و از سه سالگی تنها خوابیدنم توی اتاق مجزا ازینکه بدم میومد کسی بغلم کنه.. اینکه انقدر روسریمو محکم میکردم که کبود میشدم از لباسای نویی که برای یه مهمونی مهم پوشیدن تنم و درست ربع ساعت قبل مهمونی پریدم تو گلای پارک و...بعد هم مراحل نوازش:| از اینکه هرشب به بابام قبل خواب میگفتم بابا ساعتتو کوک کردی؟آب خواستم بهم میدی؟دستشویی داشتم میبریم؟ البته ناگفته نماند گاهی جای اب و دسشویی عوضی میگفتم:| تا بازی با پسرا و رفتن بالای درخت وگیر کردن و التماس کردن:))نخندین مورد داشتیم ازهمون موقع ها شیفته این خصایصم بود:| ازینکه هرجایی بلایی سرم میومده که زخمم بشه حتی محال بود گریه کنم! تا فرار از مدرسه..البته فقط یه مورد بود اونم اول دبستان تا اذیت سگ و فرار از دستش! خشک کرد ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 245 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 12:28

 اللَّهُمَّ مَنْ أَصْبَحَ لَهُ ثِقَةٌ أَوْ رَجَاءٌ غَیْرُکَ، فَقَدْ أَصْبَحْتُ وَ أَنْتَ ثِقَتِى وَ رَجَائِى فِى الْأُمُورِ کُلِّهَا، فَاقْضِ لِى بِخَیْرِهَا عَاقِبَةً، وَ نَجِّنِى مِنْ مَضِلاتِ الْفِتَنِ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.  خداوندا، هر کس اعتماد بر کسى دارد یا امید به جایى غیر تو، اینک اعتماد بر تو دارم و امیدم در همه کار تویى، پس براى من آن را مقدر فرما، که فرجام آن نیکوتر بود و از فتنه ها گمراه کننده مرا رهایى ده. صحیفه سجادیه دعا در رفع اندوه ها - دعای پنجاه و چهارم - یا لطیف ارحم عبادک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین. ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 252 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 12:07



گوربابای بعضیا!

والا:)


+مامان بابا از مشهد اومدن..برام یه دستبند نقره با سنگای کوچیک یاقوت گرفتن...خیلی ظریفه خیلی

 نمیدونم چرا حس میکنم برام شانس میاره:)یا نه...

شایدم خبرای خوب در راهه..اره این بهتره:)

فتوکلت علی الله

ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 210 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 12:07

دیشب خیلی خسته بودم..علی رغم خستگی راحت خوابم نبرد..خواب دیدم و بعد بیدار شدم.. اتاقمو میدیدم حالتی که روتخت درازکشیده بودم حتی.. یهو دوتا دست که هم مرئی بودن هم نامرئی اومدن روشونه هام.. بعضا پیش اومده بود که دستم تو خواب زیر سرم بوده و بی حس و سنگین میشد و نمیتونستم تکونش بدم وقتی ازخواب میپریدم.. اما این دفعه نه بی حس نبودن ..به وضع خودم نگاه کردم به پشت خوابیده بودم و جفت دستام کنارم بود.. وحشت کردم...ترسیدم..خواستم پاشم اما دستایی که ازپایین شبیه دستای خودم روشونه هام بودن محکم گرفته بودنم.. داد زدم بابامو صدا زدم...کسی نیومد..همه خواب بودن..مامانمو صدا زدم...ناله زدم..اون دستا ولی محکم گرفته بودنم.. دست از تقلا برداشتم..وحشت زده،نمیدونم چقدر گذشت که حس کردم اون دستا رفت و میتونم تکون بخورم.. شبیه روحی که از بدن جداشده اون لحظه جون میکندم..وانگار دوباره روح به جسمم برگشت یکبار دیگم تکرار شد.. همه اطرافمو میدیدم و حالت خوابم و داد میزدم از ترس و کسی نمیشنید.. بعیده بفهمید حالمو.. اذان شد،صدای موذن میومد..عجیب دلم میخواست تا اخرشو گوش بدم.. رفتم جلو آیینه روشویی..به خودم به چهرم موهام جسم و لباسم همش زیبا ولی اگه طلوع فردا نبینم؟؟ اگه همش تو کفن بره.. ترسیدم وحشت اون دستا..فریادا و زجه ها.. دلم میخواست میشد یکیشونو بیدار کنم بغلم بگیره تا صبح تا بفهمه زندم...تا صبح نترسم ازون د ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 246 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 12:07

دیروز به بابا میگم من پول ندارم کرایه تاکسی بدم..

بابا:من فک کنم ندارم از مامان بگیر

مامان:منم ندارم از محمد بگیر

محمد:منم ندارم

:|

بابا:تو جیب شلوارم نگاه کن فک کنم4تومن باشه

رفتم نگاه کردم فقط2تومن بود

من:یعنی ادم جیب شماهارو میبینه دلش میخواد دستی بره پول بگیره بزاره جیبتون بگه بیا داداش غصه نخور:|

الان تو ماشینیم..یه دوره گرد اومد4تا ادم کلی گشتیم تا من یه500تومن پیدا کردم:|

اصن یه وعضی:|

ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 237 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 12:07


1

داداشم به خاله میگه:نمیخوای پول به حساب من بریزی؟

خاله:پول؟پول چی؟

*هدیه تولدم

-اونو که پارسال ریختم 

*نه تولد بعدیم

-اونکه هنوز نیومده کو تا فروردین:|

*مم زودتر بریز یادت میره اونموقع:|

پسراست دیگر:|

ادامه مطلب
ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 224 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 7:23



دلم هوای نفس کشیدن تو صحن صحن حرم وداره...

زیرزمین باب الجواد و باب الرضا..

هوای دلنواز اطراف ضریح و گنبد...

ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 214 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 7:23


1

حاج اقا میگفت بچه رو نباید مجبور کرد قران بخونه که یاد خاطره ای افتادن همسایه ها

پارسال جلسه قران بود خونه همسایمون آقای ف از مسجدیا هم اومده بودن نوبت محمد حسن پسرهمسایمون آقای گ میشه حاج آقا میگه بخون میگه:من قران نمیخونم فقط بخواید میرقصم..:|

:))))

آقای گ کارد میزدی خونش نمیومد:))

خلاصه مهد بچه رو عوض کردن هم علاقش بیشتر شده به مهد هم چیزای بهتر یاد دادن:|

ادامه مطلب
ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 253 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 7:23