دوست خانوادگی دختر همسایمون که با منم دوست ازم خواست کتابامو بدم بهش تا خواهر عروسشون برای کنکور بخونه..

نمیدونم بلاخره باکلی تاکیدکه کتابارو باید سالم بهم برگردونه بهش دادم..

موقع چیدن کتابا بغض گلومو گرفته بود همه چی برام مرور میشد..عاشق کتابای زیست شناسیم نشرالگوهاو مبتکرانای شیمی بودم..

دلم میخواست براخودم نگهشون دارم و بازم بخونم..دلم میخواست همشونو بخونم..

این دوسال ازجلو چشمام رد شد..

چه روزایی که ازخوابم زدم باچه شوقی برای اینده میگفتم برای رسیدن باید سختی کشید چقدر ذوق داشتم..تمام تمام دلخوشیم پست زدناینجابود..

نه دوستی دیدم نه پارک و سینمایی مثه خیلیای دیگه..

ولی نشد..

جواب اون همه بی خوابی اون همه خون دل شد متلک..که اره اگه خونده بود میورد نخونده دیگه..حتی خانواده خودم..حتی اونا..

به گوشم رسید فلانی رفته پی تفریح و حرف زدن مگرنه درس خونده بود وضعشاین نبود..

سال دومم خوندم با بغض هنوز ورق میزدم کتابارو یادم میومد چه وقتا با اشتیاق مینشستم پای این کتابا وگاهی چی میشندیدم یادمه کدوم صفحه بغض کردم..

کدوم صفحه بغضم شکست کدوم صفحه به خودم گفتم بخون تلافی کن

هییی..

دلم پره الان چندروزه و دوشبه دارم میبارم ولی هنوز گنگم قهرم گیجم باز یادم اومده همه زجرام..

یادمه یه روزی چه ها کشیدم وگفتم خدا میخواد لایقم کنه..میخواد باتیشه مثه اهنگرا با پتک مثه نجارا با اره میخواد بزرگم کنه..

کو کجا؟!چرا سهم من همیشه نرسیدن شد؟؟چرا یکی نبود کنام اینجور وقتا بغلم کنه بگه غصه نخور تقصیر تو نییست..

اره بابا من همش مقصر..من منفی گرا من بد..من بهونه میارم من توجیه میکنم من...

کتابامو دادم ..رفت

ولی داغ دل من کی خوب میشه نمیدونم...

شاید سال ها بعد شاید..

شاید من اونروز به رویام رسیدم..

ههوعده های الکی..

+دهنم پر زخم..لمشب که مسواک زدم بجای کف اب خون تف کردم...خداروشکر کلکسیون هزار جور مرض مختلف هستم..هیی