بعد از بیوقفه کلنجار رفتن با خودت، اینبار به زمان حال بازمیگردی، به خودت میآیی و بیآنکه دغدغهای وجود
ت را خدشهدار کند لبخندی از سر لذت درون آینه به خودت میزنی و خدا را از اینکه تمام این سالها بیهوا رهایت نکرده شکر میکنی؛ آخر میدانی، حکایت ما، حکایت آدمیست درون اتاقی بسته با یک پنجرهی کوچک، قطار زندگی میگذرد ولی ما فقط همان قسمتی را شاهد هستیم که پیش رویمان است، درحالی که نمیدانیم در پس این روزهای تلخ و طاقتفرسا، چه روزهای زیباتری انتظار وجودمان را میکشد؛ مثل درخت بادام باغچهی مادربزرگ که تمام زمستان درختی زمخت و عریان بود، ولی نوید عید که آمد، جان دوبارهای گرفت و زیباتر از همیشه خندید... روزهای تلخ ماندنی نیست، نوید عید نزدیک است، بوی خوش بهار مشامت را نوازش نمیدهد؟
دست از حسرتهایت بردار، درون آینه چوبی خودت را در آغوش بگیر و بیصبرانه برای روزهای تلخ و شیرین زندگیت بخند؛ چشم دل که باز کنی خواهی دید که خدایت چه دلبرانه هوای دل کوچکت را دارد.
برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 248