بعضیا بنزم سوار شن ...

ساخت وبلاگ

 

1

وقتی باهام تماس گرفتن و گفتن میخوایم کلاس فلان استاد بدیم بهتون خیلی خوشحال شدم

ولی نمیدونستم قراره اینجوری پوستم کنده شه..

بچه هایی که جلسه پنجم صفر بودن،و جلسات قبل معلمی داشتن که بهشون درس نمیداده اصلا ولی نازشون میکرده و حالا منی که درس میدادم رو و ازشون میخواستم تکرار کنن،باهام لج کرده بودن!

روندی که توی کلاسای دیگم به راحتی پیش میرفت اونجا عین کوه کندن بود

روزی که مسئول کانون صدام زد و گفت مادر بچه زنگ زده گفته خوب درس نمیدی

خیلی حالم گرفت،چون داشتم زحمت میکشیدم..مسئول گفت من صداتو میشنوم میبینم داری هرجلسه چیکار میکنی

جلسه بعد که رفتم بایه حالت گرفته ای بهم گفت اون بچه رو فرستادم کلاس خانم الف،پرسیدم کی بود؟؟

گفت آرش!با شنیدن اسمش برق از سرم پرید انتظار شکایت از هر والدینی داشتم غیر این چرا؟؟

میگمتون

با بچه ها رفیق شدم روند عوض کردم و کم کم رفیق شدیم

 

2

با رفتن آرش انگار سبک شده بودم خانم الف علاوه براینکه بهترینای موسسه است و من همیشه کارشو تحسین کردم.فامیل رئیس کانونم هست،و فارغ از روابط فامیلی به قدری خوبه که بچه ها براش سرو دست میشکنن

میدونستم خانم الف باهاش به مشکل میخوره و خورد،بچه هیچی درس یاد نمیگرفت گوش نمیداد تکرار نمیکرد انگار که توی هپروته!

من خوشحال شدم!چرا؟چون علی رغم زحماتم باهام اینجوری برخورد شده بود وهمه فهمیدن عیب از من نبود

 

3

دیروز قبل کلاسم توی اون یکی آموزشگاه رفتم تا کارنامه بچه هارو تحویل بدم مسئول بهم گفت چندتا مشکله برو بعد کلاست بیا حرف داریم

عصبی بودم به خودم گفتم اگه باز بگه بچه ها فلان حرف زدن قاطی میکنم 

رفتم،گفت امروز صبح مادر آرش اومده بود اینجا!

 

4

مادره بعد رد شدن فرزندش زنگ میزنه به رئیس و گله و شکایت و بد دهنی استاد ازش میخواد بره آموزشگاه

مادر با اومدنش، معلم اولی،من و بعد خانم الف رو یه جا میشوره و آشی میپزه برا هرکدوممون

و نکنه جالبش میگه بچم گفته مسئول شما زده گوششو هولش،داده!

و جالب تر زیر بار نمی رفته بچش میفته!

هر چی هم رئیس میگفته باز حرف خودشو می زده

برا بستن دهنش میگن که بزارید دوباره بخونه اگه قبول شد من دو ترم میفرستمش بالاتر!

 

 

3

اوج داستان ازینجاست که این بچه قراره بیاد سرکلاس من!

مادری که به راحتی حیثیت ادمو میبره

و بچه کودنی که به راحتی دروغ میگه

البته که انقدر حواسم هست با کوچکترین موردی زنگ بزنم رئیس و خودم روشنش،کنم قبل اینکه بخواد کسی حرفمو بزنه!

مسئول کانون گفت تحت هر شرایطی به این زن نه رو بدم نه محل وگرنه جدا از دیوونه کردنم سوار سرم میشه

مادره گفته من شماره استاد رو میخوام و باید برا من بنویسه قشنگ که چی به بچم درس داده!

با شنیدن این حرف گفتم به محض مطرح کردنش با من میگم من معلم خصوصی بچه شما نیستم،شماره بنده هم شخصیه امری داشتید با آموزشگاه صحبت کنید!

 

 

4

اینارو گفتم که بگم که بدونید قراره این ترم با چه آدمی روبه رو شم!ولی شاید باورتون نشه یجورایی خوشحالم

این آدم آدمیه که به راحتی ممکنه بیاد در کلاسم و هرچی به دهنش رسید بهم بگه

و یا زنگ بزنه رئیس کانون و بدمو بگه

منو میگید دارم یه چالش میبینمش!

 

5

بعضی آدما بنزم سوار شن دهاتی هستن!اون دو شعبه از آموزشگاهمون که من درس میدم مناطق پایین شهرن،دانش آموز دارم خودش کار میکنه خرج کلاسشومیده، یا دانش آموزی که پدر نداره مادر تا اخر شب کار میکنه و بچه ها خونه دیگرانن تا اخر شب خواب و درس درستی،ندارن!

و درعین حال دوتا از بی شخصیت ترین و بی شعور ترین بچه هایی که باهاشون مواجه شدم، که یکیش همین آرشه!از خانواده های ثروتمندین که با دوبنده و لباسای شیک میان،ولی شعور؟حتی اون یکی شعبه که بالاشهر و بهم خیلی نزدیک تره رو نخواستم برم،چون برخورد مسئول اون دو موسسه خیلی بهتره،رئیس همشون یک نفره،پرسنل مختلف!

ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 193 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:55