و بعد از مدت ها،روزنوشت

ساخت وبلاگ


1
دوشنبه شب عروسی دختر عمم بود رفتم پیش مادر بزرگم
گفتم سلام مادربزرگ خوبی؟ گفت سلام عزیزم خوبی
نینیتون چطوره؟گفتم جانممم؟گفت نینی تو راهی؟
خودمو معرفی کردم و بعد تو افق محو شدم،
فکر کردم با عمم منو اشتباه گرفته که باردار شده
نگو امروز فهمیدم با دختر عمم اشتباه گرفته که 14سالشه:|


2

دیروز مراسم سوم  موقع خداحافظی عمم گفت دیگه بی خبر شیرینی میخوری؟
گفتم جان؟اون یکی عمم گفت اا نامزد کردی؟
گفتم نه بابا
دختر عمم پرسید چه خبره؟
عمم:سمیرا نامزد کرده
=اووو کیه؟
@بابا بیخبر؟
_کیه چیکارست؟:|
+بابا چرا حرف الکی میزنین؟؟
عمم:آره دروغ نگو
دقایقی بعد من درماشین خطاب به بابام
+لازمه بازم تکرار کنم فک و فامیلت از دم عتیقه ان!:|


3

تیکه کلام من وقتی هرچیزی جوری که باید نیست!
عجب خریه!
میتونه انسان، انگشت،کتاب، مداد،کلید و حتی اگه یه شاخه مو باشه


4

چندروزه به طرز عجیب و کاملا بی دلیلی حالم بده..
همه ی بدنم بهم ریخته واقعا چرا؟

چهارشنبه سرکلاس حس کردم الانه از حال برم و بیفتم زمین


ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 217 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:55